دست نوشته های من
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید. من تو این وبلاگ حرف دلم را می زنم.امیدوارم این حرفها حرف دل شما هم باشه.

پيوندها
خانواده ایرانی
دل نوشته های یک پسر تنها..
شادی و خنده
¤¤¤§تنهاترازهمیشه§¤¤¤
لاقل از لای در یه نیگا بنداز
پرسه های عاشقانه
تمامم برای تو...
§§ عاشقانه های تنهایی §§
Nokhale
تهــران آنلایــن
*dokhmal_khoshel*
دل دیونه
عاشق تنـــــها
eshgh
ღღدست نوشته های یه دختر تنهاღღ
بهزاد تنها....
❀◕ ‿ ◕❀ man dokhmale maloosam❀◕ ‿ ◕❀
ردیاب ماشین
جلوپنجره اریو
اریو زوتی z300
ازدواج موقت
جلو پنجره ایکس 60
امن ترین درگاه پرداخت اینترنتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های من و آدرس specialydiaries.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 16
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 322
بازدید کل : 21712
تعداد مطالب : 58
تعداد نظرات : 38
تعداد آنلاین : 1


دریافت کد قفل کلیک راست چت روم

دریافت کد پیغام خوش آمدگویی دریافت کد خداحافظی
نويسندگان
farinaz
kimia

آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
پنج شنبه 4 آبان 1391برچسب:, :: 13:32 :: نويسنده : farinaz

 

و الله که دنیا بی تو مرا حبس می شود...

 می خواهم که به همه ی لحظاتم سنجاقت کنم...

 تا جایی که نفس هایم هم،

 از عطر تو پر شود!!!

 
چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, :: 16:21 :: نويسنده : farinaz

 شب در کارنامه ی سیاه زندگی اش،چه کرده است که افتخار گرفتن این همه ستاره را دارد؟!؟!

 
چهار شنبه 26 مهر 1391برچسب:, :: 16:11 :: نويسنده : farinaz

 

زندگی درک همین امروز است.

فهم نفهمیدن هاست.

ظرف امروز پر از بودن توست.

شاید این خنده که امروز دریغش کردیم،

آخرین لحظه ی همراهی ماست.!!

 
پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : farinaz

 

از دردهای کوچک است که آدم می نالد.وقتی ضربه سهمگین باشد،لال می شود.!!

 
پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 16:15 :: نويسنده : farinaz

 شهر پر است از آدم های فرصت طلب!

 آنانی که هر درست و غلطی را،

 به نام زرنگی خود انجام می دهند!

 و کسی مثل من،

 بهترین قربانی این آدم هاست!!

 
سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, :: 11:54 :: نويسنده : farinaz

 هیچ حسی تو این دنیا   

                            قشنگ تر از این نیست که بدونی

به کسی تعلق داری و برای کسی عزیزی                  

این که آدم بدونه یک نفر به اون فکر می کنه،

                                                        یک نفر دوستش داره،

انگار وجود آدم رو برای خودش هم

                                      عزیز و دوست داشتنی می کنه!!!

     

 
دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, :: 16:39 :: نويسنده : farinaz

 گفتم: خسته‌ام.

گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید (زمر/53) ::.

گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره.

گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.


گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم.

گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید

.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!

گفتی: فاذکرونی اذکرکم 

.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.

گفتم: تا کی باید صبر کرد؟

گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا

.:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.

گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟

گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الل

.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.

گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه!

گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم

.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم

.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.

گفتم: دلم گرفته.

گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا 

.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله.

گفتی: ان الله یحب المتوکلین

.:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم!

ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره

.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم.

گفتی: فانی قریب 

.:: من که نزدیکم (بقره/186) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم.

گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال

.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/205) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!

گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم 

.:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/22) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی.

گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه 

.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/90) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده 

.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/104) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم.

گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب

.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/2-3) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا

.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/53) ::.

گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله

.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/135) ::.

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم: یا غافر الذنب، اغفر ذنوبی جمیعا

گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین

.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/222) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک

گفتی: الیس الله بکاف عبده 

.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/36) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟ 

گفتی: یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما

.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/42-43) ::

 
دو شنبه 6 شهريور 1391برچسب:, :: 16:5 :: نويسنده : farinaz

 

 وقتی که کسی رو برای اینکه تقصیرا رو گردنش بندازی پیدانی نمی کنی،

 وقتی که می بینی آخر همه ی سوالات به خودت می رسی،

 وقتی که می بینی تمام بدبختیات دست سازه ی خورته، 

 وقتی که می بینی تنفر از خودت وجودت رو گرفته،

 وقتی که می بینی خودت رو توی چاهی انداختی که ته نداره،

 وقتی که می بینی با دستای خودت زندگیت رو نابود کردی،

 وقتب که می بینی با پاهای خودت به استقبال مرگ رفتی،

 اون وقته که تازه می فهمی معنی ته دنیات چیه،

 وقتی که با دستای خودت غرور و شخصیتت رو بکشی،

 اون وقته که از هر چی احساسه خالی می شی،

 و حالا وقتشه که بمیری و خودت رو راحت کنی،

 اما حتی اون قدر جرئت نداری که خودت رو از بین ببری،

 دیگه تنها کاری که می تونی بکنی اینه که عاجزانه از خدا مرگت رو بخوای،

 اما تو دیگه لیاقت حاجت خواستن از خدا رو هم نداری....

 
جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, :: 18:42 :: نويسنده : farinaz

 

یادتونه سر کلاس تخته پاک کن رو خیس میکردیم میکشیدیم رو تخته،

فکر می کردیم خیلی تمیز شد،

بعد که تخته خشک می شد می دیدیم چه گندی زدیم..!!!

الآن همین حس رو نسبت به زندگی دارم،

واقعا که گند زدم!!!!


 
جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : farinaz

 

چه قدر نامردی که به احساساتم هم رحم نمی کنی ،من که دیگه همه چیزم رو از دست دادم دیگه احساساتم هم می خوای ازم بگیری؟

باشه اونم ماله تو، من دیگه هیچی نمی خوام همه چیزم رو ازم گرفتی من رو توی تاریکیه محض گذاشتی و رفتی الآن تنها چیزی که دارم یه سکوت خفه کنندست، یه دل شکستست،یه بغض در حال ترکیدن،با یه عالمه تنهایی....

تنها چیزایی که برام گذاشتی همیناست.....

 
چهار شنبه 25 مرداد 1391برچسب:, :: 14:30 :: نويسنده : farinaz

 

سایه بان نگاهت،

در دمادم بارش ابرها،

مخمور و شکننده و پرتاب.

وقتی بر گونه های لعابینت،

قطرات اشک می غلطد،

چه زیباست!!!

دیدن مژگان نمناکت.!!

 
یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : farinaz

 نمی دانم چه می خواهم خدایا،

 به دنبال چه می گردم شب و روز،

 چه می جوید نگاه خسته ی من،

 چرا افسرده است این قلب پر سوز،

 

 ز جمع آشنایان می گریزم،

 به کنجی می خزم آرام و خاموش،

 نگاهم غوطه ور در تیرگیها،

 به بیمار دل خود می دم گوش،

 

 گریزانم از این مردم که با من،

 به ظاهر همدم و یکرنگ هستند،

 ولی در باطن از فرط حقارت،

 به دامانم دو صد پیرایه بستند،

 

 دل من ای دل دیوانه من،

 که می سوزی از این بیگانگی ها،

 مکن دیگر ز دست غیر فریاد،

 خدا را،بس کن این دیوانگی ها

 

 
چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, :: 14:37 :: نويسنده : farinaz

 بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم،

 همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم،

 شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

 شدم آن عاشق دیوانه که بودم،

 در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید،

 باغ صد خاطره خندید،

 عطر صد خاطره پیچید،

 یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم،

 پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم،

 ساعتی بر لب آن جوی نشستیم،

 تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت،

 من همه محو تماشای نگاهت،

 آسمان صاف و شب آرام،

 بخت خندان و زمان آرام،

 خوشه ما فروریخته در آب،

 شاخه ها دست بر آورده به مهتاب،

 شب و صحرا و گل و سنگ،

 همه دلداده به آواز شباهنگ،

 یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن،

 لحظه ی چند بر این آب نظر کن،

 آب آیینه ی عشق گذران است،

 تا فراموش کنی چند از این شهر سفر کن،

 با تو گفتم حذر از عشق ندانم،

 سفر از پیش تو هرگز نتوانم،نتوانم،

 روز اول که دل من به تمنای تو پر زد،

 چون کبوتر لب بام تو نشستم،

 تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم،

 باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم،

 تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم،

 حذر از عشق ندانم،نتوانم،

 اشکی از شاخه فرو ریخت،

 مرغ شب ناله سختی زد و بگریخت،

 اشک در چشم تو لرزید،

 ماه بر عشق تو خندید،

 یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم،

 پای در دامن اندوه کشیدم نه گسستم نه رمیدم،

 رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم،

 نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

 نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم،

 بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!!!!!

 

 
سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:, :: 19:53 :: نويسنده : farinaz

چه قدر سخته احساس بیهودگی بکنی و بازهم نفس بکشی،

چه قدر سخته جلوی چشمای خودت غرورت رو بشکنن ودم نزنی،

چه قدر سخته هیچ انگیزه ای برای ادامه ی زندگی نداشته باشی ولی مجبوری به ادامه دادن....

 چه قدر سخته وقتی توی چشمات نمی تونی رنگ زندگی رو پیدا کنی اما مجبوری همیشه با اون چشمها به دنیای زنده ها نگاه کنی،

چه قدر سخته که دیگر دل خوش برای خندیدن نداشته باشی ولی همیشه مجبوری لبخندی تصنعی بزنی که مبادا بقیه از درون آشفتت با خبر بشن...

چه قدر سخته به آرزوهای رنگارنگ بقیه گوش بدی و بین اونا دنبال آرزوی خودت باشی،اما دریغ از یک آرزو که بخوای برای رسیدن بهش تلاش کنی....

چه قدر سخته با تمام وجود حس کنی وقت داره از دست می ره اما دریغ از کوچکترین نگرانی از این اتلاف وقت....

چه قدر سخته مثل مرده ها باشی و محکوم به زندگی کردن.....

زندگی با تمام این سختی هاش داره می گذره،چه قدر سخته که نتونی قشنگی های گذر زندگیت رو تماشا کنی...

 

 

 
دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 19:13 :: نويسنده : farinaz

 پوستش کلفت بود،اما آن شب واقعا سرد بود. هر کاری کرد گرمش نشد،گرسنه بود و گلویش می سوخت.

 گربه ها زیر ماشین رفتند،پسرک هم رفت.آن جا گرم تر بود.خوابید.صبح ماشین روشن شد و رفت.

 اما...

 پسرک هنوز خواب بود.....!!

 
یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 20:53 :: نويسنده : farinaz

 ناشکری های دخترک تمامی نداشتند.

 به بن بست نرسیده بود،اما خود را آخر دنیا می دید!خسته بود ،خیلی خسته....

 ناگهان تابلوی رنگ و رو رفته ای روی دیوار توجهش را جلب کرد:

خدایا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را نمی توانم تغییر دهم،

 و شهامتی که تغییر دهم آنچه را می توانم،

 و بینشی که تفاوت این دو را بدانم.

 درونش هیاهویی شد،یادش آمد خدا هنوز هست.لبخندی بر لبش نشست:

 ـــ خدایا شکرت.

 
یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 20:33 :: نويسنده : farinaz

 روزها می گذرد....

 عشق ما رو به خدایی شدن است...

 رو به برتر شدن از هر حسی که در این عالم فانی پیداست....

 دوستت می دارم...

 از همین نقطه ی خاکی،تا افق،تا بی نهایت...!!

 

 
یک شنبه 15 مرداد 1391برچسب:, :: 20:27 :: نويسنده : kimia

با پول...می شود خانه خرید ولی خانواده نه،

با پول...می توان رختخواب خرید ولی خواب نه،

با پول...می توان ساعت خرید ولی زمان نه،

با پول...می توان کتاب خرید ولی دانش نه،

با پول...می توان دارو خرید ولی سلامتی نه،

و بالاخره:

با پول...می توان قلب خرید ولی عشق نه...

 
دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 15:52 :: نويسنده : kimia

چه می فهمیم که زندگی یعنی همون لحظه هایی که سپری کردنشان را آرزو می کردیم...

بچه ها می دونید گاهی تو زندگی آدما اتفاق هایی می افته که حالمون و به هم می زنه، گاهی حس می کنیم هی داریم می دووییم،ولی به جایی نمی رسیم،گاهی از زمین و آسمون بدبختی می باره ،تو این اتفاقات هیچ کس مقصر نیست،گاهی اوقات آدم باید سختی بکشه تا تجربه بدست بیاره.

ما مدت زیادی زنده نمی مونیم ،چه خوبه از همه لحظاتمون راضی باشیم و وقتمون و به غصه خوردن هدر ندیم.

 
شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, :: 13:1 :: نويسنده : farinaz

 برخی می گویند:

 سخن گفتن از عشق یعنی رها شدن

         یعنی رها ساختن روح از جسم

                           و رفتن تا ته دنیا!!

 

و باز همان ها می گویند:

                      چشم ها را باید بست

                        تا در سیاهی دیدگان

           تنها او را دید و صدایش را شنید

                                و در این رهایی

        هر چیزی امکان پذیر است و مجاز

فقط می باید چشم ها را کامل بست!!!

 

اما برخی می گویند:

                        عشق نیز دارای مرز است

                    و تا آن جا باید خود را رها کرد

که نسبت به خود عشق،شرمسار نگردیم...!

 

 
پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 12:53 :: نويسنده : farinaz

 گاهی یکی از همین روزها

 که مثل بسیاری دیگر

 نادیده اش می گیریم

 تمام روزهای باقی مانده از عمر را

 تحت تاثیر خود قرار می دهد.

 

 روزی که زود تمام می شود

 ولی خیلی دیر

 از روح آدمی رخت برمی بندد.

 

 آن روز ،روز آزمودن است

 برای عشق

 و همه زمزمه هایی که به ظاهر عاشقانه اند

 و ناگهان تبدیل می شوند به کلماتی روح آزار.

 

 گاهی یکی از همین روزها

 می آید تا بیازماید مارا

 هم تاب و توان مرا

 و هم ادعای تو را در زمزمه هایت!!

 

 و آن روز دلم می گیرد

 حتی اگر ابری در آسمانش نباشد...

 
چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : farinaz

 وقتی هیچ پایانی بر خواسته هایت نیست

 وقتی برای رسیدن به هر چه در ذهن داری

 حتی عزیز ترین کسان را 

 وسیله ای می سازی برای بدست آوردن هایت

 دیگر یقین پیدا می کنم که تو را نمی شناسم

 یا از همان ابتدا ,خود را فریفته بودم.

 

 من اگر چه مثل تمام پیوند های از سر اجبار 

 همراهت شدم

 ولی خود را برای ساختن و با تو سر کردن 

 متقاعد کرده بودم......

 اما آن را نیز از من دریغ کردی!!

 

 دیگر نه به افق چشم می دوزم

 و نه اشکی خواهم ریخت

 

 من چشم انتظار طلوعی دوباره ام.....

 طلوعی از افق تا بی نهایت!!

 
چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 21:1 :: نويسنده : farinaz

 یک همیشه یک است,

 شاید در تمام عمرش

 نتواند بیشتر از یک عدد باشد,

 ولی گاهی وقت ها

 می تواند خیلی با ارزش باشد:

 مثل یک خاطره....

       یک نگاه.......

       یک دوست...

       یک افق.......

 و حتی یک بی نهایت....

 این دیگر یک همیشگی نیست!!!     

 
سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, :: 17:57 :: نويسنده : farinaz

  در آیینه نگاه کرد و از خود پرسید:

به راستی کدام یک از ما,

تصویر آن دیگری است؟

 

  فاصله میان من و او

که در آن سوی آیینه ایستاده

فقط به اندازه یک حرکت است

و این که چه کسی قبل از آن دیگری

دستش را تکان دهد!

 

  آیا از آن سوی آیینه هم می توان دل نگران بود؟

و آیا آن که آن سو تر ایستاده

حسرت بودن در این سو را ندارد؟

 

  شاید هم روزی ,من با حسرت از آن سو

به این سو نگاه کنم....

شاید هم هنوز 

نمی دانم که تصویری بیش نیستم!

 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 20:23 :: نويسنده : farinaz

                                             سازنده ترین کلمه" گذشت" است... آن را تمرین کن


 پر معنی ترین کلمه" ما" است...آن را بکار ببند.


 عمیق ترین کلمه "عشق" است... به آن ارج بنه.


 بی رحم ترین کلمه" تنفر" است...از بین ببرش.


 سرکش ترین کلمه" هوس" است...بآ آن بازی نکن.


 خود خواهانه ترین کلمه" من" است...از ان حذر کن.


 ناپایدارترین کلمه "خشم" است...ان را فرو ببر.


 بازدارترین کلمه "ترس"است...با آن مقابله کن.


 با نشاط ترین کلمه "کار"است... به آن بپرداز.


 پوچ ترین کلمه "طمع"است... آن را بکش.


 سازنده ترین کلمه "صبر"است... برای داشتنش دعا کن.


 روشن ترین کلمه "امید" است... به آن امیدوار باش.


 ضعیف ترین کلمه "حسرت"است... آن را نخور.


 تواناترین کلمه "دانش"است... آن را فراگیر.


 محکم ترین کلمه "پشتکار"است...آن را داشته باش.


 سمی ترین کلمه "غرور"است... بشکنش.


سست ترین کلمه "شانس"است... به امید آن نباش.


 شایع ترین کلمه "شهرت"است... دنبالش نرو.


 لطیف ترین کلمه "لبخند"است...آن را حفظ کن.


 حسرت انگیز ترین کلمه "حسادت"است... از آن فاصله بگیر.


 ضروری ترین کلمه "تفاهم"است... آن را ایجاد کن.


 سالم ترین کلمه "سلامتی"است... به آن اهمیت بده.

 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 18:57 :: نويسنده : farinaz

زلال باش.....,زلال باش........, فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی, یا دریای بیکران, زلال که باشی,  آسمان در تو پیداست.

 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 18:29 :: نويسنده : farinaz

 سلام !!

امروز داشتم به یه چیزه تازه فکر میکردمبه خوشبختی به اینکه آیا من خوشبختم؟ اصلا خوشبختی یعنی چی؟!؟

هر کس یه جور جواب می ده یکی می گه:خوشبختی یعنی اینکه اینقدر پول داشته باشی که ندونی باهاش چی کار کنی.

یکی دیگه می گه :خوشبختی یعنی اینکه عاشق باشی و با عشقت عاشقانه زندگی کنی.

یکی دیگه می گه:خوشبختی یعنی تحصیل تو رشته ی دلخواه و طی کردن پله های ترقی.

یکی دیگه می گه:خوشبختی یعنی یه ازدواج خوب.

و ............................

حالا هر کی هر چی می خواد درباره خوشبختی از نظر خودش می گه ولی من باز هم متوجه نشدم که خوشبختی واقعی یعنی چی؟!!!

اگه چیزی به نظرتون رسید در این مورد لطفا تو قسمت نظرات بگین چون من واقعا گیج شدم 

ممنون.

 
دو شنبه 2 مرداد 1391برچسب:, :: 17:46 :: نويسنده : farinaz

 عشق خودش خواهد آمد.نمی توان از آن فرار کرد.عشق خودش آهسته آهسته و در گوشه ای می آید و در گوشه ای از قلب مهربانت آرام و بی صدا می نشیند و تو متوجهش نخواهی بود و بعد ذره ذره قلبت را پر میکند. کم کم مثل ســـاقه ی مهر گیاه در تمام جانت می پیچد و ریشه می دواند . به طوری که بی آن نمی توانی تنفس کنی.

 

متن قشنگی بود که تو این رمانی که دارم می خونم پیداش کردم با خودم گفتم شاید شما هم خوشتون بیاد نظرتون و بهم بگین.

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد