یک شنبه 22 مرداد 1391برچسب:, :: 15:15 :: نويسنده : farinaz
نمی دانم چه می خواهم خدایا، به دنبال چه می گردم شب و روز، چه می جوید نگاه خسته ی من، چرا افسرده است این قلب پر سوز،
ز جمع آشنایان می گریزم، به کنجی می خزم آرام و خاموش، نگاهم غوطه ور در تیرگیها، به بیمار دل خود می دم گوش،
گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند، ولی در باطن از فرط حقارت، به دامانم دو صد پیرایه بستند، دل من ای دل دیوانه من، که می سوزی از این بیگانگی ها، مکن دیگر ز دست غیر فریاد، خدا را،بس کن این دیوانگی ها
نظرات شما عزیزان:
عزیزم ممنون که اومدی و نظر دادی وب شما هم خیلی قشنگه
|