چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 21:10 :: نويسنده : farinaz
وقتی هیچ پایانی بر خواسته هایت نیست وقتی برای رسیدن به هر چه در ذهن داری حتی عزیز ترین کسان را وسیله ای می سازی برای بدست آوردن هایت دیگر یقین پیدا می کنم که تو را نمی شناسم یا از همان ابتدا ,خود را فریفته بودم.
من اگر چه مثل تمام پیوند های از سر اجبار همراهت شدم ولی خود را برای ساختن و با تو سر کردن متقاعد کرده بودم...... اما آن را نیز از من دریغ کردی!!
دیگر نه به افق چشم می دوزم و نه اشکی خواهم ریخت
من چشم انتظار طلوعی دوباره ام..... طلوعی از افق تا بی نهایت!! نظرات شما عزیزان:
متن خیلی قشنگی بود. مرسی گلم.
پاسخ:چشمات قشنگ می بینه عزیزم.
|